۱۳۸۸ دی ۱۰, پنجشنبه


این سرخی شفق نیست،
بلکه از خون زهدان آسمان است
که جنین حرامزاده اش را سقط کرده.
دیگر چه کسی می گوید،
که آسمان همیشه پاک است؟
وقتی او را هر روزتردامن تر از دیروز دیده ایم
و هرشب سیه روتر

۲ نظر:

آشفتار گفت...

سلام سلما
پیش از هر چیز این صداقت تو در پست قبل برایم خواندنی بود. آفرین
و این شعر تو منو به یاد اثری انداخت که سالها قبل خواندم بیا تو هم بخوان

چه کسی می گوید آفتاب
دوشیزه عفیف حقیقت است
که دامن به شهوت تاریک دروغ نیالوده است
و آینه
صدق کلام کف بین زاهدی است
که معجزه های مکاشفه را به بانگ بلند یاهوش
می نماید، تصویر هرآنچه راست، راست
من آفتاب را تا عمق آینه تعقیب کرده ام
دنیای آینه تنگ است
حتی ز خست خیال
تصویر آفتاب را
همچون تفی تا دیوار خشتی هسایه پرتاب کرد
و آفتاب
شرمین ضمیر کژنمایی داشت
که مثل گربه از فراز بام گریخت
چه کسی می گوید
....
می بینی. گاهی حسی درونی باعث می شود که نمادهای بدیهی حقیقت و راستی در نظر آدمی به نمادهایی از دروغ و ناراستی تبدیل شود...
پیوند دادمت تا بیشتر بخوانمت. بیشتر بنویس.
پیروز باشی.

سلما گفت...

چه جالب!تا به حال این شعرو نخونده بودم.مرسی