
رفتم سراغ جاقلمی چرمی ام که توی کشو خاک می خورد و قلم دزفولی جگری خیزرانی که مرکب روی نوکش خشک شده بود را در آوردم و با کاتر مرکب های خشکش را تراشیدم.رفتم سراغ دواتم و باز کردم درش را و آماده شدم برای شنیدن بوی ترش مرکب که انگار خلق شده بود تنها برای اینکه از سوراخهای بینی من بالا رود و لم بدهد روی مغزم و وقتی که با مقدار قابل توجهی کپک روبرو شدم،ناخودآگاه غضلات صورتم جنبید به جای لذت بردن از عطرش!
فی الفور لیقه و مرکب و آب جوش دیگری ترکیب کردم و نشستم پشت میز.کاغذ گلاسه و زیردستی چرمی و آهنگ "یاد ایام" شجریان را فراهم کردم و قصد کردم یک "ب"ی کشیده ی 11 نقطه ای بنویسم و آماده شدم برای شنیدن خرت خرت قلم روی کاغذ که انگار خلق شده باشد تنها برای اینکه از پرده گوش من عبور کند و دراز بکشد روی مغزم.وقتی قلم را با دست لرزان کشیدم روی کاغذ و سیر صعودی قلمم تبدیل شد به سیر نزولی و من از صدای گوشخراشش عضلات صورتم جنبید...دیگر فهمیدم که خارج از دنیای درس هیچ چیز و هیچ چیز وجود ندارد حتی مشق خط!
و تنها صدای شجریان ماند که می گفت:
هرکو نکتد فهمی زین کلک خیال انگیر/نقشش به حرام ار خود صورتگر چین باشد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر