۱۳۸۹ اردیبهشت ۷, سه‌شنبه

جزیره ی شاتر


فیلمهای کمی وجود دارند که بیننده را تا پایان قصه دچار این تردید کند که آیا حدس اول درست است یا حدس دوم.
تقریبا تا دقیقه های آخر فیلم، بیننده دوست ندارد که باور کند شخصیت ضدقهرمان با آن چهره ی ناشیرینش(دکتر کاولی) دیگر ضدفهرمان نیست و تمام آن داستانی که دنبال می کرده توهمی بیش نبوده.تدی یک بیمار توهمی است و تا بحال هر چه دیده ایم از دریچه ی چشم اوست و واقعیت چیز دیگریست.سکانس آخر فیلم، بیننده را بطور کل میبرد روی خط دیگر و این تکنیک بی نظیر است که کف مرا بریده و مثل بختک روی مغزم سنگینی می کند.
فیلم انصافا خیلی عالی و هنرمندانه به اعماق روان قهرمان نقب زده و جدای از فضای سیاسی داستان و بازی زیبای دی کاپریو و ساخت زیبای فیلم و کارگردانی عالی اش، وجه روانکاوانه ی آن بسیار قابل مطالعه است.

۱۳۸۹ فروردین ۳۰, دوشنبه

کابوس نفرت انگیز

چند روزیست که بندر عباس دچار یک کابوس شده.کابوسی بسیار نفرت انگیزتر از گرما!کابوس طوفان.سخت و غلیظ و بی رحم.فکر نمی کنم با هیچیک از بلاهای طبیعی قابل مقایسه باشد از اینرو که نه تو را کاملا از کار و زندگی می اندازد و نه می گذارد بطور عادی به کار و زندگیت برسی.تو با این ذهنیت عالی که روز خوبی را آغاز کرده ای از خانه بیرون می روی برای کسب معاش یا علم یا براوردن نیازهایت.همه چیز عالیست اما همین که ظهر میرسد،طوفان هم مشتعل می شود.هر دقیقه شدیدتر از دقیقه ی پیش و گویی که ایزدان باد مرده اند و کسی نیست که این پست ارزشمند را رهبری کند.و یا دستکم کسی هست ولی لایق نیست.
در محوطه ی دانشگاه،دانشجویان اعم از دختر و پسر،بصورت اریب راه می روند.صدای پیچیدن باد در مقنعه ی دختران دیگر خیلی سرسام آور است.باد چنان لای درخت ها و شاخه های نخل زوزه می کشد که انگار گرگیست که می خواهد بی گناهیش را ثابت کند و یا زندگی می خواهد شر و شورش را به رخ بکشد.
همه چیز نشان دهنده ی یک روز کاملا غیر عادیست.روزی که پیاده روها خلوت تر از همیشه اند . اسکله ها تعطیلند و بازارها خالی از مشتری و گویی که ساکنان شهر را جذامی چیزی گرفته باشد.
این روزها تمام شهر را غبار گرفته.غبار حتی به زیرزمین ها و کشوها و پستوها و لای کتابها و ظرفها و درون ریه ها و چشمها و داخل پیپ ها و همه جا و همه جا رخنه کرده و هیچکس نمی داند کی شهر از این کابوس سیاه رهایی می یابد؟

۱۳۸۹ فروردین ۱۶, دوشنبه


زندگی کردن من مردن تدریجی بود
آنچه جان کند تنم عمر حسابش کردم