۱۳۸۹ فروردین ۳۰, دوشنبه

کابوس نفرت انگیز

چند روزیست که بندر عباس دچار یک کابوس شده.کابوسی بسیار نفرت انگیزتر از گرما!کابوس طوفان.سخت و غلیظ و بی رحم.فکر نمی کنم با هیچیک از بلاهای طبیعی قابل مقایسه باشد از اینرو که نه تو را کاملا از کار و زندگی می اندازد و نه می گذارد بطور عادی به کار و زندگیت برسی.تو با این ذهنیت عالی که روز خوبی را آغاز کرده ای از خانه بیرون می روی برای کسب معاش یا علم یا براوردن نیازهایت.همه چیز عالیست اما همین که ظهر میرسد،طوفان هم مشتعل می شود.هر دقیقه شدیدتر از دقیقه ی پیش و گویی که ایزدان باد مرده اند و کسی نیست که این پست ارزشمند را رهبری کند.و یا دستکم کسی هست ولی لایق نیست.
در محوطه ی دانشگاه،دانشجویان اعم از دختر و پسر،بصورت اریب راه می روند.صدای پیچیدن باد در مقنعه ی دختران دیگر خیلی سرسام آور است.باد چنان لای درخت ها و شاخه های نخل زوزه می کشد که انگار گرگیست که می خواهد بی گناهیش را ثابت کند و یا زندگی می خواهد شر و شورش را به رخ بکشد.
همه چیز نشان دهنده ی یک روز کاملا غیر عادیست.روزی که پیاده روها خلوت تر از همیشه اند . اسکله ها تعطیلند و بازارها خالی از مشتری و گویی که ساکنان شهر را جذامی چیزی گرفته باشد.
این روزها تمام شهر را غبار گرفته.غبار حتی به زیرزمین ها و کشوها و پستوها و لای کتابها و ظرفها و درون ریه ها و چشمها و داخل پیپ ها و همه جا و همه جا رخنه کرده و هیچکس نمی داند کی شهر از این کابوس سیاه رهایی می یابد؟

۳ نظر:

احسان گفت...

براوو. قلمت فوق العادس

درخور گفت...

شهردار بندرعباس استعفا داد

خيام گفت...

طرف باغ بالاه دگه هوا نعشين بد جور