۱۳۸۸ آبان ۲۳, شنبه

خشم زمین



من به زمین حق میدهم.
که گاهی بخشمد
و بلرزد
وبخروشد.
من به زمین حق میدهم...

۱۳۸۸ آبان ۱۶, شنبه

آه،من چه نامردم اگر...

عصر ما عصر بافتن قوافی نیست
عصر تسلسل واژه های تهجی نیست
عصر،عصر چامه نوشانوش نیست
عصر،عصر رویش خون از خاک است

ودر این عصر سیاه،من بنده ی گجستک این عصرم،اگر واژه واژه هایم را،سبزسنگ بنای عدالتخانه ای عظیم نسازم.
و مسیحای وجودم را،بر صلیب عدالت هرود،جان نسپارم.
و تمامیت هستی خود را در واپسین روزگار،روی سنگ غسالخانه ی شهر خاموشان،به مرده شوی پلید تاریخ نسپارم.
و چه نامردم اگر،همچون شبپرگان ظلمت،چشمم را ببندم بر روشنایی و اومید.
آه من چه نامردم اگر،
در میدان های سربی تیر و باروت،
فریاد سبز آزادی را
با لبان بر آماسیده ام
سر ندهم
وتمام جانم را
پشتوانه ی پرتاب آن نسازم.
و آنگاه در مغاک گور فرو روم،
که دیرگاهی ست مرده ام!
آه من بسیار نامردم اگر...