۱۳۸۹ دی ۶, دوشنبه

...

من کله ی زرد آیکون یاهو هستم که می خندم .دو نقطه پرانتز بسته
پس تو هم سرباز کوچک من باش...

۱۳۸۹ آذر ۱۹, جمعه

جمعه های سگی

امروز جمعه است.جمعه ها اصولا من بیشتر از روزهای دیگه احساس فلاکت می کنم.احساس می کنم این دنیا آن طوری نیست که باید باشد و تا قبل از اینکه بروم سوپر مارکت اصلا حواسم نبود که امروز جمعه است و همین که دیدم که دختر و پسر جوانی چنان می خندیدند که نزدیک بود صدای قهقهه شان گوشم را کر کند، یادم آمد که امروز جمعه است و دلم می خواست تفی بیندازم به صورت جفتشان و بروم بیرون از مغازه.برای اینکه محال بود آنها هم ندانند که این دنیا آن طوری نیست که باید باشد و با این وجود آنها داشتند شرو شورشان را به رخ آدم می کشیدند که مثلا چی؟!!!
نزدیک ظهر است.فردا کلی درس دارم.دارم شاهنامه می خوانم.باید امروز 500 بیتی را بخوانم.قافیه در بیت دوهزاروششصد و پنجم هنری است و پایه آن بررکان نهاده شده است.از آن روی که در پارسی ک و گ در واجگاه به هم نزدیکند و به هم بدل می شوند...
چه می شد اگر دکتر کزازی با آن علم وسیعش دست از سر شاهنامه برمی داشت؟چه می شد اگر کلا این پیران خردمند و عالمان باتجربه ی دیرین دست از سر ادبیات برمی داشتند؟
دارم کم کم به این نتیجه می رسم که سرنوشت من چقدر با ادبیات گره خورده و هر بلایی که به سرش می آورند به همان میزان من احساس فلاکت می کنم و دلم برای جفتمان می سوزد.
امروز جمعه است و من ناهار ندارم.خوب مسلم است که ناهار ندارم چون جمعه ها تعطیل است و چرا این مسوولان امور تغذیه فکر می کنند که ما در روز تعطیل نیازی به خوراک نداریم؟ لابد پیش خود اینگونه استدلال کرده اند که جمعه است و دانشجو باید آشپزی کند. در این حال باید بگویم با این استدلالشان بدجوری گوزیده اند به عقل و شعور خودشان.چرا باید روز جمعه ای به این سگی آدم دل و دماغ آشپزی داشته باشد؟ اصلا این در دنیای به این مزخرفی چه دلیل دارد آدم برای شکم خودش و یا به قول صدا و سیما خندق بلا وقت صرف کند؟
دارم از هوش می روم.مادرم گفته بود روزهای جمعه یادت نرود قرآن بخوانی. کدام آدمی را دیده ای روز جمعه قرآن خواندنش بیاید؟ قرآن را نازل کرده اند که وقتی حالش را داشتی بخوانی و اندرز بگیری نه اینکه وقتی حالت نقطه ای بیش نیست بازش کنی و...
از آسانسور که می روم پایین همیشه این بیت حافظ را می بینم که نوشته اند روی دیوار آسانسور:هرکه درین بحر مقرب تر است/جام بلا بیشترش می دهند
آخه چه می شد اگه حافظ مادرمرده این یک بیت رو نمی سرود و در این یک مورد حداقل نظری نمی داد؟ بعدش گفتم با خودم که اگه حافظ اینقدر توی خر کردن آدمها تخصص نمی داشت که کودکان فقیر فال فروش بیکار بودند و نون نداشتند بخورند...
کاش می شد سرم را بکوبم به دیوار.همیشه وقتی می خواهم اینکار را بکنم چیزی مانعم می شود.آن هم این است که می ترسم در اتاق بغلی مان کسی خواب باشد و با این کارم بیدارشان کنم...

آه چه آرام و پر غرور گذر داشت
زندگی من چو جویبار غریبی
در دل این جمعه های ساکت متروک
در دل این خانه های خالی دلگیر
آه چه آرام و پر غرور گذر داشت...
(فروغ فرخزاد)