۱۳۸۸ آذر ۲۰, جمعه

زندگی را چه کارش کنیم؟

گاهی فکر می کنم چقدر خوب بود اگر من هم مثل دختر همسایه مان منتهی الآمالم ازدواج با فلان پسر بود و تازه بعدش هم اسم پسرمون رو بذاریم کوروش!
یا مثل دختر عموم که رشته عمران بخونم و یک برجی بسازم که همه تو کفش بمونن و بعد بدونن که یه زن هم میتونه میلیاردر بشه مثلا!
یا مثل خاله ام که یک بار توی ردیف چهارم کنسرت گوگوش بشینم و با آهنگ همصدای خوبمش برقصم مثلا!
خیلی عالی بود اگر با خریدن یک زانتیای سفید دیگه هیچ خواسته ای من نداشتم.تمام دلخوشیم به این بود که وقتی میرم دوبی،میتونم از همون بدو ورودم روسری ام رو دربیارم و با شلوارک و رکابی تو خیابون ولو شم و آبجو بخورم.یا از تمام عروسی ها ساعت 5/4 صبح برگردم و کلاس گیتار برم و وقتی ازم میپرسن چه آهنگی دوس داری بگم "ویتینگ تو د میرکل" و مچ بند سبز ببندم و بعدش هم بگم به خدا و پیغمبر اعتقاد ندارم و با این حرف روشنفکر بودنم رو به همه ثابت کنم.
چقدر خوب بود اگه مثل همه ی آدمهایی که دورو برم هستند،توی دنیای کوچکی زندگی میکردم .دنیایی که اگه بتکونیش،غیر از آت و آشغال چیزی توش پیدا نمی کنی.دنیایی که فراتر از همین محدوده ی دید بصری نیست.دنیایی که توش مرزها هنوز مثل اساطیر و حماسه تعیین کننده ی هویتت هستند.دنیایی که برای عزت و سربلند بودنت،باید در راه کنکور،مقادیر معتنابهی از سلولهای جسم و حتی روحت را هرچند که روح از سلول تشکیل نشده،از دست بدی.چقدر درد آوره که من هنوز نفهمیدم چطور باید توی این مرز و بوم،زندگی را طی اش کنم.اینجا برای به دار آویختن خودت،حتی طناب هم پیدا نمی کنی و مثل نمایشنامه ی در انتظار گودو،آخرش باید بالاجبار زندگی کنی.

۲ نظر:

ناشناس گفت...

كامل: بهر حال از مرگ بپرهیز که از قدیم مرگ را مکروه داشته اند.

خيام گفت...

hiche makon
betemarg mesle adam zedegi nekbati kho edama hoda gape vel ham mazen,

khashi ziadi edide ghoroor vudey