۱۳۸۹ بهمن ۶, چهارشنبه

نخوت باد دی و شوکت خار آخر شد...

پیشترها....خیلی پیشترها....دنیا را انجمادی مرگزا فروبرده بود.طبیعی بود که یکریز بنالم از زمین و زمانی که هیچ پیوندی نبود میانشان با گرما که سرما سخت سوزان بود.زمستان اما نبود!!!
اینروزها نمی دانم چرا با اینکه زمستان است، آفتاب سخت می تابد.از انجماد این دنیا خبری نیست.نه اینکه همه چیز کمال مطلوب باشد اما چیزی که هست...انگیزه های محقر زندگی رخت بربسته اند و تو ناخودآگاه، بی آنکه تعمدی در کار باشد، دلت نمی خواهد بنالی.نالش های شب و روز مثل جنی شده اند و من بسم الله!!!

۱ نظر:

t گفت...

نوشته ات مثل همیشه زیبا و جالب بود.
خوشحال میشم به وبلاگ ما هم سری بزنی.
www.slb-89.blogfa.com