۱۳۸۹ مرداد ۱۴, پنجشنبه

خسی و خاشاکی در میقات


آخرین کتابی که خوانده ام «کیمیاگر» از پائولو کوئیلوست.کمتر اهل مطالعه ایست که این کتاب را نخوانده باشد و نیازی هم به معرفی اش نیست.تا کنون به 52 زبان ترجمه شده و چیزی است در مایه های شازده کوچولو که در عین سادگی،کاملا سمبولیک و رمزگونه است.خیلی اتفاقی در کتابخانه ی یکی از دوستانم دیدم و یادم آمد که سالهاست قصد خواندنش را دارم و قسمت این بود که نخوانمش و نخوانمش تا امروز.
کتابی که در دست من است ناشرش نشرکاروان و ترجمه ی آرش حجازی است با تحلیلی از او که خواندنش خالی از لطف نیست.
آخر داستان به مناسبت این کتاب با سفری که در پیش دارم پی بردم.آرش حجازی در پس گفتارش می نویسد:
"داستان مولوی ساده است و پیامش روشن.همان «ای قوم به حج رفته کجائید کجائید» است، با تاکید بر اینکه هرچند معشوق همین جاست،اما برای یافتنش باید تا کعبه رفت."
داستان تنها همین است.باید رفت.همان فلسفه ی رنجی که شاید دیگر خیلی لوث شده اما واقعیتی که از بشر انتظار می رود جز این نیست.بایست رنج کشید تا به تکامل رسید.هرچند خدا از رگ گردن به تو نزدیکتر است اما برای یافتنش باید سفرها کنی تا بیابیش.
سفری به خانه ی آزاد شده در پیش دارم.یک توفیق اجباری که این روزها شاید تنها راه چاره است.
شاید اگر خسی شویم در میقات بیشتر جواب دهد تا خسی در ایران!

۱ نظر:

محمد گفت...

این کتاب رو خوندم... ولی زیاد باهاش ارتباط برقرار نکردم... بعد از اون هم دیگه کوئیلو نخوندم...
با جمله آخرت شدیدا موافقم...