۱۳۸۹ خرداد ۳۱, دوشنبه

بگیر بخواب دیگه...


اجتناب ناپذیر است.
باید احساس شیرینی و مطلوبیت زندگی را ریخت توی توالت و سیفونش را کشید.
همه چیز نشانه ی bull shit بودن زندگی را به رگ و پی آدم تزریق می کند.خشونت،بی شخصیتی،مسخرگی،دغل بازی،دروغ،فریب.اینها همه ی آن چیزی است که تو در یک روز عادی با آن روبرو می شوی و باید آدم آهنی باشی تا اینهمه بی احترامی که روزانه جامعه برایت فراهم می کند را بی تفاوت باشی.
خیابان مهمترین عرصه ی انواع فحش ها و بی احترامی ها و خشونت هاست.جالب اینجاست که همه توقع رعایت قوانین را دارند در حالی که خودشان قانون را رعایت نمی کنند و صد البته شهرداری هم با این سیستم شهرسازی اش این وسط بی تقصیر نیست.
ادارات و سازمانهای دولتی و غیر دولتی که دیگر گفتنش حشو زاید و قبیح است.همه ی آنچه زیر مجموعه ی رذایل اخلاقی است و هرگونه ذمایمی که خدا و پیغمبر و صحابه و غیره و ذلک برشمرده اند یکجا در اینگونه مکانها یافت می شود.
استادیوم ورزشی آزادی را که من نرفته ام اما هرکه رفته می داند و هر که نرفته هم اینقدر قضیه افتضاح است که کمی تا قسمتی اش به صدا و سیمای ایران هم درز می کند.
اصلا از تماشاگران که بگذریم،بازیکنان بدتر از آنها.
بگذار کمی پا را فراتر نهیم و ببینیم میان خود رجال سیاسی چه می گذرد.از آنجا که ما افراد عامی به اندرونی شان راه نمی یابیم و حقیرتر از آنیم که راه یابیم،تنها صدا و سیماست که گواهی میدهد و حقا که چقدر هم حق مطلب را ادا می کند.با این حال گاه و بیگاه درگیری های درون مجلس هم از چشم دوربین های صدا و سیما پنهان نمی ماند و این است مهره های اصلی جمهوری اسلامی ایران.
از صدا و سیمای ایران و خیابان و ادارات که بگذریم،فضای دانشگاه حکایت از یک زندگی نازیبا دارد.زندگی ای که خرابی سرویس ها، جابجایی تاریخ امتحانات، گم شدن مهر امور فرهنگی، خراب شدن تهویه ی سالن ورزشی، کمبود آبسردکن و چه و چه جزو لاینفک آن است و از گرمای طاقت فرسای بندرعباس که فصل امتحانات را دیگر غیر قابل تحمل کرده دیگر پیش کسی جز خدا نمی شود شکایت کرد.گرمایی که واقعا توان هرگونه فعالیتی جهت بهتر شدن روحیه و لذت بردن را از آدم گرفته اما جز ماندن در کنج خانه و کسالت ناشی از باد کولر و خشک شدن استخوانها بدلیل نشستن مداوم در خانه و ماشین چاره ای نیست.
و هنگامیکه که تلاش آدمی بیهوده ترین کار جهان است،من شما را به دیدن خوابی خوش دعوت می نمایم!!!

۳ نظر:

ناشناس گفت...

WOWWWWWWWW
چه تغییرات زیبایی.
به نظر ادیب عزیز شما خیلی دوست دارین یه چشمی به حیاط اطراف نگاه کنین وعمدا یکی از چشما رو که اتفاقا چشم راسته بستین.چرا سعی نمیکنی کمی از زیبایی این دنیا رو واسه خودت پیدا کنی.

الهی غریب تو را غربت وطن است.کی هرگز به خانه رسد کسی که غربت او را وطن است.
A$@ID

مژگان گفت...

تلخ بود ولی واقعی.........این قالب وبلاگت از قبلی قشنگ تره.........

سلما گفت...

در جواب ناشناسی که می شناسمش:
گمانم به "عنوان وبلاگ" نگاهی شود بد نیست!
زیبایی های دنیا هم کم نیست اما من تصمیم دارم توی این وبلاگ بنالم.
در مورد "ادیب عزیز" چیزی دستگیرم نشد.با من بودید یا خودتون؟
این جمله ی پایانی هم مناسبتش رو باز نفهمیدم.واسه من نوشتید یا خودتون؟