۱۳۸۹ اردیبهشت ۳۰, پنجشنبه

پیرمرد و دریا و تلاش برای معاش


۲ نظر:

محمد گفت...

آخ که چه لذتی میبرم از دیدن این پیرمردهای باصفا...

سیدرضا حسینی پور گفت...

جالب بود مخصوصاً اون دريا شده است خواهر و من هم برادرش كه منو برد پيش محمد علي بهمي...
ترم قبل شب امتحان زبان بود كه با يكي از بچه ها كه اتفاقاً بچه ي بندر هم هست نشسته بوديم و همين شعر رو مي خونديم، اگه قاطي مي نويسم به خاطر اينه كه دارم از حفظ مي نويسم

دريا شده است خواهر و من هم برادرش
عاشق تر از هميشه نشستم برابرش
دريا سكوت كرده و من حرف مي زنم
گويي هنوز راه نبردم به باورش
دريا منم همو كه به تعداد سنگ ها
با هر غروب خورده بر اين سخره ها سرش
دريا سكوت كرده و من بغض كرده ام
بغض برادرانه اي از قهر خواهرش


در ضمن ممنون كه سر زدي